به گزارش خبرگزاری حوزه حضرت آیت الله مظاهری، سلسله دروس اخلاقی با موضوع «شرح چهل حدیث اخلاقی» داشته اند که مطالب شنیدنی و خواندنی این استاد اخلاق حوزه در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما خوبان خواهد شد.
- حدیث بیست و یکم: قرب نوافل
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی»
مرحوم کلینی«رحمتاللهعلیه» در جلد دوم اصول کافی روایتی را نقل کرده است که نزد اهل دل بسیار اهمیّت دارد. در بخشی از آن روایت، بیان شده است که مستحبات، انسان را به مقام قرب الهی میرساند؛ از این جهت به آن حدیث «قرب نوافل» میگویند. این حدیث، حدیث قدسی است و در منابع حدیثی شیعه و سنّی نقل شده است[۱]و چنان مشهور است که برخی آن را متواتر میدانند.
در این حدیث نورانی میخوانیم: ابانبن تغلب از امام باقر«سلاماللهعلیه» نقل میکند که فرمود: در معراج، پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» از خداوند سؤال کرد: پروردگارا! منزلت مؤمن در نزد تو چگونه است؟ خداوند متعال در پاسخ فرمود: «یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَی وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ»[۲]
هرکه به دوستی از من اهانت کند، آشکارا به جنگ من آمده و من بهیاری دوستانم از هر چیز شتابانترم. من در هر کاری که انجام دهم، آن اندازه تردید ندارم که دربارۀ وفات مؤمن تردید دارم، او از مرگ بدش آید و من ناراحت کردن او را خوش ندارم و به راستی برخی از بندگان مؤمن هستند که جز توانگری، آنان را اصلاح نکند (و حالشان را نیکو نسازد) و اگر به حال دیگری او را درآورم نابود و هلاک میشود و برخی از بندگان مؤمن هستند که جز نداری و فقر، آنان را اصلاح نکند و اگر او را به حال دیگری برگردانم هر آینه هلاک میشود. و هیچیک از بندگانم به من تقرّب نجوید با عملی که نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کردهام، و بهدرستی که بهوسیلۀ مستحبّات بهمن تقرّب جوید تا آنجا که من دوستش دارم، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شوم که بدان بشنود، و چشمش شوم که بدان ببیند، و زبانش گردم که بدان بگوید، و دستش شوم که بدان برگیرد، اگر من را بخواند، اجابتش کنم، و اگر خواهشی از من کند به او بدهم.
این روایت، حاوی چند فراز مهم و پرمحتواست. در این جلسه، به شرح فراز اوّل یا جملۀ اوّل روایت میپردازیم که میفرماید: «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی»؛ هر که به دوستی از من اهانت کند، آشکارا به جنگ من آمده و من بهیاری دوستانم از هر چیز شتابانترم.
این فراز از روایت، مربوط به اهانت به مؤمن است. قرآن کریم، افراد رباخوار را در حال جنگ با خداوند میداند: «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»[۳]؛ امّا از نظر روایات، کسی که به دیگران توهین کند نیز با خدا میجنگد.
ناسزا گفتن، غیبت، تهمت، شکستن دل، زخمزبان، آبروریزی، تحقیر، سرزنش و بالأخره هر گفتار یا رفتاری که دیگران را سرافکنده و خجالتزده کند، از مصادیق اهانت است.
طبق این حدیث، اهانت به مؤمن، دشمنی و جنگ با خداست و خداوند تعالی میفرماید: من از کسی که به او اهانت شده، دفاع و او را یاری میکنم.
این قبیل گناهان، ظلم و حقّالنّاس است. خداوند متعال به عزّت و جلال خودش قسم خورده است که از هرچه بگذرد، از حقّ مردم و از ظلم به مردم نمیگذرد: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا یَجُوزُنِی ظُلْمُ ظَالِمٍ»[۴].
باید توجه شود که حقّالنّاس، فقط دزدیدن و اتلاف مال مردم نیست، بلکه بردن آبروی مردم نیز حقّالنّاس است؛ بلکه حقّالنّاس آبرویی، شدیدتر و زیانبارتر از حقّالنّاس مالی است. چراکه مردم مال و جاه را برای آبرو میخواهند و اگر آبرو نباشد، مال و ثروت چه فایدهای دارد؟ پس مواظبت نسبت به حقّالنّاس آبرویی لازم و ضروری است.
یکی از مواقف قیامت، موقف حقّالنّاس است که در آن، خداوند سبحان از حقّ مردم سؤال میکند. امام صادق«سلاماللهعلیه» دربارۀ آیۀ «إِنَ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»[۵]میفرمایند: آن کمینگاه پلی است بر روی صراط که هر کس حقّی از مردم بر عهده دارد، نمیتواند از آن عبور کند: «قَنْطَرَةٌ عَلَی الصِّرَاطِ لَا یَجُوزُهَا عَبْدٌ بِمَظْلِمَةٍ»[۶]
صرفنظر از اینکه اهانت به دیگران، ظلم و حقّالنّاس است، طبق روایت قرب نوافل: «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَة»، جنگ با خداست. منظور از کلمۀ «ولی» در این حدیث، شیعه است. یعنی هرکس به یک شیعه، اهانت کند، به جنگ با خدا رفته است.
در روایت دیگری از همین باب در اصول کافی، از پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» نقل شده است که فرمودند: پروردگار عالم مرا به معراج برد و در معراج، «مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ» به من وحی کرد. یعنی وقتی که همۀ حجابها و پردهها، اعم از حجابهای ظلمانی و حجابهای نورانی، کنار رفته و فقط حجاب «امکان و وجوب» مانده است، حجابی که معنا ندارد کنار برود، در این حالت به پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» وحی شده است. این همان حالت است که قرآن کریم میفرماید: «ثُمَ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی».[۷]یعنی پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در معراج به مقام قرب رسیدند، به اندازهای که دیگر فاصلهای بین ایشان و خداوند نبود، الا حجاب امکانی، زیرا خدا واجب الوجود و ایشان ممکن الوجود و همین فاصله باقی مانده بود.
همچنین میفرمایند: «شَافَهَنِی إِلَی»، رودررو و بدون واسطه وحی شده است. آن حضرت به مقامی رسیدهاند که به غیر از خدا چیزی نمی بینند و چیزی نمیدانند. از نظر دل خداوند را یافتهاند، نظیر یک انسان تشنه که آب بخورد و سیراب شود و سیراب شدن را بیابد، نه تنها بداند، بلکه بیابد.
در این حالات به ایشان وحی شده است که: «یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَنْ حَارَبَنِی حَارَبْتُهُ»[۸]؛ ای محمد، هر کس یکی از دوستان مرا خوار و ذلیل کند، او خود را برای جنگ با من آماده کرده است و هر کس با من بجنگد، من با او میجنگم.
سپس پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرمایند: به خداوند عرض کردم: خدایا این «ولیّ» تو کیست که میگویی من به خاطر او میجنگم؟ خداوند سبحان فرمود: «ذَاکَ مَنْ أَخَذْتُ مِیثَاقَهُ لَکَ وَ لِوَصِیِّکَ وَ لِذُرِّیَّتِکُمَا بِالْوَلَایَةِ»[۹]؛ او آن کسی است که من برای ولایت تو و ولایت وصیّ تو و فرزندان شما دو نفر، از او پیمان گرفتهام.
بنابراین منظور از «ولی» در این روایت، ائمۀ طاهرین«سلاماللهعلیهم» یا اولیاء الله یا حتی شیعیان متقی و مؤمنان واقعی نیستند، بلکه منظور کسی است که از نظر عقیده، شیعه باشد.
بر این اساس، اگر کسی یکی از شیعیان عادی را بیازارد یا او را ذلیل کند یا به وی اهانتی بکند، گناهش به اندازهای بزرگ است که گویا مهیّای جنگ با خداوند شده است. خداوند هم میفرماید: من با چنین کسی میجنگم.
همین مقدار که شخصی عقیده به تشیّع داشته باشد، حتی اگر اعمال او متناسب با تعالیم تشیّع نباشد، کافی است که اهانت با او جنگ با خداوند باشد، چه رسد به اهانت به افراد متقی و شیعیان و مؤمنانی که اعمال صالح دارند و واقعاً پیرو ائمۀ طاهرین«سلاماللهعلیهم» هستند.
اساساً حرمت مؤمن، طبق روایات، از حرمت کعبه و از حرمت ملک مقرّب بالاتر است:
«الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَةِ»[۱۰]
«وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعْظَمُ حُرْمَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أَکْرَمُ عَلَیْهِ مِنْ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ»[۱۱]
همه باید مواظب گفتار و کردارشان باشند که در آن جسارت و توهین به دیگران نباشد، کسی را خوار و ذلیل نکنند، آبروریزی نکنند، شخصیت دیگران را نکوبند، زخم زبان نزنند، سرزنش نکنند، از غیبت، تهمت و شایعه خودداری کنند که همۀ این گناهان، مصادیق اهانت و ذلیل کردن است و مثل جنگ با خداست.
بیشتر این گناهان و اهانتها نیز به واسطۀ زبان رخ میدهد، از این جهت همه باید مواظب و مراقب زبان خود باشند. مردی نزد پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» آمد و گفت: یا رسول الله! مرا نصیحت کنید. فرمودند: «احْفَظْ لِسَانَکَ»؛ مواظب زبانت باش! دو مرتبه گفت: من را نصیحت کنید. پیامبر«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» باز فرمودند: مواظب زبانت باش! برای مرتبۀ سوّم گفت: مرا نصیحت کنید و باز هم همان جواب را شنید: مواظب زبانت باش! سپس پیامبر به او فرمودند: «هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ»[۱۲]؛ بیشتر کسانی که به جهنّم میروند، به واسطۀ زبانشان جهنّمی میشوند.
گاهی حضرت امام«قدّسسرّه» در درس اخلاق میفرمودند: کسی که به دیگران اهانت کند، ولایتش قطع میشود. معنای این سخن آن است که دست عنایت خداوند از روی سرش برداشته میشود؛ و وای به کسی که یک لحظه دست عنایت خدا از روی سرش برداشته شود. معنای دیگرش هم این است که دست عنایت اهلبیت«سلاماللهعلیهم» از روی سر او میرود و در قیامت نمیتواند به دنبال امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه»، زیر لوای حمد برود.
این مطلب در روایات نیز بیان شده است. امام صادق«سلاماللهعلیه» میفرمایند: هرکس بر ضرر یک مؤمن حرفی بزند و قصدش آبروریزی و افشای عیب او باشد و بخواهد او از چشم مردم بیفتد، خداوند او را از ولایت خود به ولایت شیطان میراند و شیطان هم او را نمیپذیرد: «مَنْ رَوَی عَلَی مُؤْمِنٍ رِوَایَةً یُرِیدُ بِهَا شَیْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِیَسْقُطَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَایَتِهِ إِلَی وَلَایَةِ الشَّیْطَانِ فَلَا یَقْبَلُهُ الشَّیْطَانُ»[۱۳].
امام صادق«سلاماللهعلیه» در روایتی از قول پیامبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرمایند: لغزشهای مؤمنان را دنبال نکنید. هر که بهدنبال لغزش مؤمنی باشد، خداوند تمام لغزشهای او را دنبال خواهد کرد و او را حتی در میان خانهاش رسوا میسازد: «لَا تَطْلُبُوا عَثَرَاتِ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنَّ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ أَخِیهِ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثَرَاتِهِ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثَرَاتِهِ یَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِی جَوْفِ بَیْتِهِ»[۱۴]
بردن آبروی مردم، غیبت، تهمت، شایعه، زخم زبان و سرزنش، در تعالیم دینی بسیار نکوهش شده و چنین عواقب ناگواری نیز دارد. وای به حال کسی که به دیگران زخم زبان بزند، کسی را مسخره کند، غیبت کند، آبروی اشخاص را بریزد و به این طرف و آن طرف بزند تا یک نقطۀ ضعف از مردم پیدا کند و آن را به دیگران بگوید.
این گناهان خیلی بزرگ است و همانطور که گفتم، کیفر آن هم در دنیا و آخرت، سخت و سنگین است. جنگ انسان با خدا و جنگ خدا با انسان، عقوبت کمی نیست. همچنین تصوّر اینکه دست عنایت خداوند و اهل بیت«سلاماللهعلیهم» از سر انسان برداشته شود و در قیامت، او را به زیر لوای حمد راه ندهند، کافی است که مواظب باشد آبروی دیگران را نریزد، غیبت نکند، گناه و عیب کسی را فاش نکند و بالأخره، حتی به همسرش یا فرزندش زخم زبان نزند.
گاهی یک زخم زبان، مثل آتش زغال در کف دست، دل انسان را میسوزاند. حتی دیده شده است که زخم زبان یا تحقیر فرزند، او را در اثر لجاجت با پدرش، منحرف و بیدین میکند. یک تندی بیجا با دختر، دلش را میسوزاند و کم کم او را به انحراف اخلاقی میکشاند.
باید از خداوند متعال بخواهیم توفیق عنایت کند که ما دچار این گناهان بزرگ نشویم. بدون توفیق خداوند و بدون فضل و رحمت الهی، هیچ کس نمیتواند متقی یا مهذّب گردد. قرآن کریم میفرماید: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ»[۱۵]؛ توفیق میخواهد، فضل و رحمت خدا را میخواهد تا انسان بتواند قدمی جلو برود و به مقامهای معنوی برسد. معلم اخلاق انسان واقعاً خداست و او باید این توفیقات را عنایت کند. البته خود انسان نیز لازم است علاوه بر تلاش، دعا کند و از خوا با جدیّت و با تضرّع و زاری بخواهد. یک دعا نزد پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» بسیار اهمیّت داشته و ذکر ایشان بوده است. این دعا را همیشه، بهخصوص در مظان استجابت دعا میخواندهاند: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً»[۱۶].
تقاضا دارم این دعا را زیاد بخوانید و علاوه بر خودتان، به یاد خانواده، دوستان و اطرافیان هم باشید و دعا را برای همه با ضمیر جمع بخوانید: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِا إِلَی انفُسِنا طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً». به فارسی هم بگویید: خدایا! یک لحظه، به اندازۀ یک چشم بر هم زدن، ما را به خودمان واگذار نکن.
همچنین باید تلاش و دعا کنیم که دست عنایت امام زمان«ارواحنافداه» نیز از سر ما برداشته نشود. بهخصوص طلبهها و روحانیّون، بدون نظر لطف و عنایت آن حضرت نمیتوانند به جایی برسند. به تجربه اثبات شده است که شخصی طلبه بوده، همیشه مفاتیح زیر بغل داشته، در درس عرفان شرکت میکرده، امّا ناگهان سقوط میکند، با ظاهر غیر شرعی و غیر موجّه، زیر پرچم ظلم و زیر پرچم کفر دیده میشود و برای دشمنان تشیّع جاسوسی میکند. کم کم علیه اسلام و تشیّع سخنرانی میکند. اگر دست عنایت خداوند متعال و دست عنایت امام زمان«ارواحنافداه» روی سر کسی نباشد، با یک جرقۀ انحرافی، به خودش و دینش آتش میزند.
همه باید مواظب باشند، مخصوصاً زمان حاضر که زمان عجیبی است، زمان شبهههای رنگارنگ است و همه در معرض خطر هستند، لازم است همه توجه داشته باشند و دست عنایت خدا و اهل بیت«سلاماللهعلیهم» را روی سر خود نگاه دارند تا حفظ شوند. اهانت، ناسزاگویی، تحقیر، غیبت، تهمت، شایعه، سرزنش، زخم زبان و گناهانی از این دست، باعث میشود این دست عنایت از سر انسان برداشته شود. الان بسیاری از روزنامهها و سایتها، محلّی برای انتشار مطالب اهانتآمیز، دروغ، بدگویی و اتهامهای ناروا شده است. خیلی از مجالس، مجالس متناسب با تشیّع نیست، بلکه محفلی برای تهمت، غیبت و شایعهپراکنی شده و در مجالس و جلسات اشاعۀ فحشا هست.
بعضی افراد هم که خودشان اهل دروغ، غیبت، تهمت و بدگویی نیستند، وقتی به همدیگر میرسند، به جای یاد خدا، از هم میپرسند: چه خبر؟ دیگری نیز در پاسخ، اهانتها، دروغها و اتهاماتی که در رسانهها، سایتها و روزنامهها دیده و هیچ مدرکی ندارد را بازگو میکند. بعد هم توجیه میکند که ما باید سیاست بدانیم و باید دیگران را از اخبار سیاسی آگاه کنیم. یعنی غیبت، تهمت و شایعه پراکنی را به عنوان فعالیّت سیاسی، بر خودش واجب میداند. بیش از نود درصد این حرفها که بین مردم ردّ بدل میشود نیز غیبت نیست، تهمت است. وقتی بررسی کنیم میبینیم که واقعیّت ندارد، یک کلاغ، چهل کلاغ است، امّا برخی بدون توجه به اثرات مخرّب آن، با یک جمله، ناگهان آبروی اشخاص موجّه یا حتی آبروی یک طائفه را میبرند. متأسفانه در بین طلبهها نیز این گناهان، به عنوان سیاست، رایج شده و کسی توجه به خطرات بزرگ آن ندارد.
این قبیل گناهها دست عنایت خداوند و نظر لطف امام زمان«ارواحنافداه» را از جامعه میبرد. افراد مبتلا به این گناهان نیز خواهناخواه گمراه و منحرف میشوند. خیال هم نکنید که خداوند یا اهلبیت«سلاماللهعلیهم» آنها را گمراه میکنند، نخیر، همین مقدار که دست هدایت و عنایت خداوند از سر آنها برداشته شود، گمراه خواهند شد. چند آیه از قرآن کریم با عباراتی مشابه، می فرماید: «فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ»[۱۷]؛ خداوند متعال هرکه را بخواهد گمراه میگذارد و هرکه را بخواهد، هدایت میکند.
مرحوم طبرسی«رحمتاللهعلیه»، صاحب مجمعالبیان میگوید: معنای این قبیل آیات، این نیست که خداوند به اجبار بعضی افراد را گمراه میسازد، بلکه دست عنایتش را برمیدارد و آن اشخاص رها میشوند و چارهای جز گمراهی ندارند. ایشان در این زمینه یک مثال میزند و میفرماید: اگر کسی یک سنگ را در بالای کوه گرفته باشد، برای سقوط آن لازم نیست حرکتی انجام دهد یا سنگ را به سمت پایین کوه پرتاب نماید، بلکه اگر آن سنگ را رها کند، خودبخود به سوی پایین پرتاب شده و ذره ذره میگردد.[۱۸]
زمینۀ این رهاسازی که منجر به انحراف میشود را خود انسان فراهم میکند. گاهی انسان با بیان یک جمله که حاوی توهین یا آبروریزی است، شخصیّت دیگران را میکوبد. تحقیر و کوبیدن شخصیّت دیگران، «ذنب لایغفر- گناه نابخشودنی» است. یعنی توفیق توبه را از انسان سلب میکند و خطرناک است. مخصوصاً طلبهها، اساتید و افراد تأثیرگذار باید مراقب گفتارشان باشند. اگر در ضمن سخنرانی مطلبی توهینآمیز بیان شود و آبروی شخص یا اشخاصی را لکهدار کند، اصلاح و جبران آن بسیار مشکل و در سر حدّ محال است و رشتۀ ولایت یا رشتۀ ارتباط او را با خداوند و اهل بیت«سلاماللهعلیهم» قطع میکند.
کیفر دیگری که این قبیل گناهان در دنیا دارد، این است که حال معنوی و نشاط روحی را از انسان میگیرد. توفیق دعا و مناجات با خداوند را از وی سلب میکند و به اصطلاح، حالت قبض به انسان میدهد. گاهی انسان میبیند که توفیق نماز شب یا توفیق خدمت به خلق خدا را ندارد. گویا در زمین میخکوب شده و کاری از دستش بر نمیآید. عرفا به این حالت، «حالت قبض» میگویند. در مقابل، گاهی انسان نشاط روحی و معنوی دارد، حال دعا و حال نیایش دارد و توفیقهای والایی بهدست میآورد. اهل دل به این حالت، «حالت بسط» میگویند.
این حالات را خداوند به انسان میدهد، امّا مثل هدایت و گمراهی، مقدّمات و زمینهسازی آن بهدست خود انسان است. مداومت بر نماز شب، حال معنوی و بهخصوص حضور قلب در نماز را خدا باید بدهد، امّا زمینه سازی و مقدمهاش این است که انسان از گناه اجتناب ورزد، به کسی توهین نکند و دل کسی را نشکند.
مردی آمد خدمت امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» و عرض کرد: ای امیر مؤمنان، من از نماز شب محروم شدهام. امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» به او فرمودند: «أَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَیَّدَتْکَ ذُنُوبُکَ»[۱۹]؛ تو مردی هستی که گناهانت تو را به بند کشیده است.
بزرگان اخلاق و عرفان همواره تأکید کردهاند که اگر کسی بخواهد در معنویّت به مقامی برسد، با جسارتکردن و اهانت، نمیشود. حتی مدعی هستند که ما سراغ نداریم کسی زبانش تحت کنترل نباشد و مبتلا به گناهان زبانی باشد، امّا اهل نماز شب و اهل ذکر و اهل دل و اهل سوز و گداز و اهل حضور قلب هم باشد. این دو با هم جمع نمیشود. زبان انسان باید کنترل شود تا خداوند توفیق درک حالات معنوی را به او بدهد. کسی که زبانش رها شده و دست خودش نیست، کسی که غیبت میکند، تهمت میزند و شایعهپراکنی میکند و از توهین و بدگویی، خودداری نمیکند، چنین کسی قطعا نمیتواند توفیق نماز شب، توفیق حضور قلب، توفیق مناجات و نیایش و توفیق خدمت خالصانه به خلق خدا را بهدست بیاورد. البته ممکن است به ظاهر موفق به خواندن نماز شب شود، امّا آن نماز شب روح ندارد، حال ندارد، سوز و گداز ندارد و بالأخره ارتباط عاطفی با خدا ندارد. این نماز کجا و آنکه یک الله اکبرش حجابهای نورانی را بشکافد، کجا؟
پایان بخش اول
-----------------------------------
پی نوشت های بخش اول:
[۱]. الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲؛ صحیح البخاری، ج۷، ص۱۹۰؛ المعجم الاوسط طبرانی، ج۹، ص۱۳۹.
[۲]. الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲.
[۳]. البقره، ۲۷۹: «و اگر [چنین] نکردید، بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وی، برخاستهاید.»
[۴]. الکافی، ج ۲، ص ۴۴۳.
[۵]. الفجر، ۱۴: «زیرا پروردگار تو سخت در کمین است.»
[۶] . الکافی، ج۲، ص۳۳۱.
[۷]. نجم، ۸-۹: «سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد تا [فاصلهاش] به قدرِ [طول] دو [انتهای] کمان یا نزدیکتر شد.»
[۸]. الکافی، ج ۲، ص ۳۵۳.
[۹]. همان.
[۱۰]. الخصال، ج ۱، ص ۲۷.
[۱۱]. مشکاة الانوار، ص ۷۸.
[۱۲]. الکافی، ج۲، ص ۱۱۳.
[۱۳]. الکافی، ج ۲، ص ۳۵۸.
[۱۴] . الکافی، ج۲، ص۳۵۵.
[۱۵]. النور، ۲۱: «و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هیچ کس از شما پاک نمیشد، ولی [این] خداست که هر کس را بخواهد پاک میگرداند.»
[۱۶]. تفسیر القمی، ج ۲، ص ۷۵.
[۱۷] . فاطر، ۸: «خداست که هر که را بخواهد گمراه میگذارد و هر که را بخواهد هدایت میکند.»
[۱۸]. ر.ک: مجمعالبیان، ج ۱، ص ۱۶۶.
[۱۹]. الکافی، ج۳، ص ۴۴۲
---------------------------------
جلسه دوم (ادامه بحث بالا)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی»
بحث ما دربارۀ شرح روایت «قرب نوافل» بود. در جلسۀ گذشته بیان شد دلیل اینکه این حدیث به «قرب نوافل» مشهور شده، این است که در بخشی از آن میفرمایند: نوافل یا مستحبات، انسان را به مقام قرب الهی میرساند. این روایت، از روایات عجیب است، برای اینکه هم سندش خیلی خوب است، هم مرحوم کلینی«رحمتاللهعلیه» آن را در اصول کافی نقل کرده و هم مورد تایید بزرگان از علما واقع شده است.
همچنین بیان شد که این حدیث، حدیث قدسی است و در منابع حدیثی شیعه و سنّی نقل شده است[۱]و چنان مشهور است که برخی آن را متواتر میدانند.
ابانبن تغلب از امام باقر«سلاماللهعلیه» نقل میکند که فرمود: در معراج، پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» از خداوند سؤال کرد: پروردگارا! منزلت مؤمن در نزد تو چگونه است؟ خداوند متعال در پاسخ فرمود: «یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَی وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ»[۲]
هرکه به دوستی از من اهانت کند، آشکارا به جنگ من آمده و من بهیاری دوستانم از هر چیز شتابانترم. من در هر کاری که انجام دهم، آن اندازه تردید ندارم که دربارۀ وفات مؤمن تردید دارم، او از مرگ بدش آید و من ناراحت کردن او را خوش ندارم و به راستی برخی از بندگان مؤمن هستند که جز توانگری، آنان را اصلاح نکند (و حالشان را نیکو نسازد) و اگر به حال دیگری او را درآورم نابود و هلاک میشود و برخی از بندگان مؤمن هستند که جز نداری و فقر، آنان را اصلاح نکند و اگر او را به حال دیگری برگردانم هر آینه هلاک میشود. و هیچیک از بندگانم به من تقرّب نجوید با عملی که نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کردهام، و بهدرستی که بهوسیلۀ مستحبّات بهمن تقرّب جوید تا آنجا که من دوستش دارم، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شوم که بدان بشنود، و چشمش شوم که بدان ببیند، و زبانش گردم که بدان بگوید، و دستش شوم که بدان برگیرد، اگر من را بخواند، اجابتش کنم، و اگر خواهشی از من کند به او بدهم.
در جلسۀ گذشته، مطالبی راجع به فراز اوّل یا جملۀ اوّل روایت بیان شد. در آن فراز خداوند تعالی میفرماید: «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی»؛ در این خصوص فهمیدیم که طبق این حدیث، اهانت به مؤمن، دشمنی و جنگ با خداست و خداوند تعالی میفرماید: من از کسی که به او اهانت شده، دفاع و او را یاری میکنم.
همچنین معلوم شد که منظور از «ولی» در این روایت، ائمۀ طاهرین«سلاماللهعلیهم» یا اولیاء الله یا حتی شیعیان متقی و مؤمنان واقعی نیستند، بلکه منظور کسی است که از نظر عقیده، شیعه باشد. یعنی اگر کسی یکی از شیعیان عادی را بیازارد یا او را ذلیل کند یا به وی اهانتی بکند، گناهش به اندازهای بزرگ است که گویا مهیّای جنگ با خداوند شده است. خداوند هم میفرماید: من با چنین کسی میجنگم.
در این جلسه، مقداری راجع به فراز دوّم روایت صحبت میکنیم. میفرماید: «مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَی وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ»؛ «من در هر کاری که انجام دهم، آن اندازه تردید ندارم که دربارۀ وفات مؤمن تردید دارم، او از مرگ بدش آید و من ناراحت کردن او را خوش ندارم و به راستی برخی از بندگان مؤمن هستند که جز توانگری، آنان را اصلاح نکند (و حالشان را نیکو نسازد) و اگر به حال دیگری او را درآورم نابود و هلاک میشود و برخی از بندگان مؤمن هستند که جز نداری و فقر، آنان را اصلاح نکند و اگر او را به حال دیگری برگردانم، حتماً هلاک میشود».
این فراز از روایت نیز برای شیعه افتخار است و مربوط به شیعیان معمولی است و فقط مربوط به اولیاءالله نیست. میفرماید: شیعه، گاهی ناراحت میشود، اما صلاحش در این است که این ناراحتی را داشته باشد. من میخواهم جانش را بگیرم، اما نمیخواهد جان بسپارد و خیال میکند که ماندن در این دنیا برایش خوب است. گاهی فقر به او میدهم، اما نمیخواهد، برایش سخت است و مقام تسلیم و رضا ندارد. گاهی دچار مصیبت میشود، جزع و فزع میکند و نمیتواند صبر کند و قدرت استقامت ندارد، چون مقام رضا و تسلیم ندارد.
خداوند سبحان در این حدیث قدسی میفرماید: هیچ تردیدی برای من بیش از این نیست یا در هیچ کاری به این اندازه تردید ندارم که مؤمن را ناراحت کنم. معنای این جمله این است که هیچ کاری برای من سختتر از ناراحت کردن مؤمن نیست. خداوند که بین وجود و عدم، مردّد نمیشود، پس معنایش همین است که برای خدا خیلی مشکل است که بندهاش را ناراحت کند. اما صلاح بنده در این است که ناراحت شود. چون صلاح است، خداوند سبحان که باید طبق مصالح و مفاسد عمل کند، کار خودش را انجام میدهد.
میفرماید: موقع مرگ مؤمن است، دوست ندارد بمیرد، امّا جانش را میگیرم و چون او ناراحت میشود، برای من سخت است. نظیر وقتی که مصلحت کسی در فقر اوست، فقر به او میدهم، یا صلاحش در بیماری است، دچار مریضی میشود، یا مصلحت در مرگ فرزند اوست، فرزندش را میبرم؛ او مرتب جزع و فزع میکند و میگوید: خدایا! چرا فقیرم؟ خدایا! چرا بچهام را از من گرفتی؟ چرا دیگران وضعشان خوب است و وضع من بد است؟ خدایا! چرا همیشه من مریضم؟
پروردگار عالم میفرماید: این جزع و فزعها فایدهای ندارد، چون من باید طبق مصالح نفسالامری عمل کنم، اما برایم خیلی سخت است که بندهام از کار من ناراحت میشود.
قبل از هر چیز باید توجه شود که بلاها و مصائبی که به انسان میرسد، سه قسم است؛ قسم اوّل، مصائب اکتسابی است. یعنی بلایای انسان، در اثر عملکرد خود اوست. قرآن کریم میفرماید: «وَ مَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُو عَنْ کَثِیر»[۳]
مثلاً افراد گناهکار، در اثر گناه و نافرمانی، معمولاً زندگی پریشان و ناآرامی دارند و این مصیبت را خود بهوجود آوردهاند. سپس میفرماید: خداوند متعال از خیلی از گناهان و اشتباهات شما میگذرد، وگرنه مصائب شما شدیدتر بود.
قسم دوّم، بلاهایی است که از سوی جامعه به انسان تحمیل میشود. نظیر موانعی که جبر جامعه برای ازدواج و اشتغال جوانان پدید میآورد. این مشکلات نیز ارتباطی به خداوند ندارد و تقصیر جامعه است. قرآن کریم میفرماید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ»[۴]
قسم سوّم از بلاها که موضوع بحث ماست، مصائبی هستند که انسان در وقوع آن دخالت و تقصیری ندارد و در واقع، آن بلا یا مصیبت، از جانب خداوند متعال است. اهل دل مصائب خدادادی را از الطاف خفیّۀ خداوند متعال میدانند. گاهی الطاف پروردگار متعال، آشکارا به انسان میرسد که به آن الطاف جلیّه گفته میشود. نعمتهای ظاهری نظیر زندگی خوب، خانوادۀ صالح و بدن سالم، از الطاف جلیّه محسوب میشوند. گاهی لطف و مرحمت خداوند، پنهانی و در قالب یک بلا یا مصیبت به وی میرسد و به آن الطاف خفیّه میگویند.
آنچه در این روایت آمده، راجع به مصائب خدادادی یا الطاف خفیّۀ خداوند متعال است. گاهی یک مصائب بزرگی برای بندگان پدید میآید و باید بداند که صلاح و مصلحت او در تحمّل آن مصائب است. باید صبور باشد و استقامت بورزد تا بتواند موفق شود. حتی در اینگونه موارد دعای مؤمن برای رفع بلا نیز مستجاب نمیشود، برای اینکه صلاحش در استجابت آن دعا و رفع آن بلا نیست. البته دعا که نمیشود مستجاب نشود، قرآن کریم میفرماید: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»[۵]، دعا حتماً مستجاب است، بهعبارت دیگر، دعا حتماً نتیجه دارد. امّا گاهی بنده توجه ندارد و برای خود شرّ میخواهد، تصوّر میکند خیرش در آن دعاست، امّا شرّ اوست، لذا به او نمیدهند. به قول قرآن کریم: «وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون»[۶]
به هر حال، دعای او بدون نتیجه نمیماند و بدل استجابت دعا را به او میدهند، مثلاً بلای دیگری که بناست به او برسد، رفع میکنند یا اینکه درجه و مقام او را در معنویّت یا نزد مردم بالا میبرند، ابهت اجتماعی و احترام پیدا میکند. اگر هم در دنیا بدل استجابت دعای او صلاح نباشد، در آخرت به او پاداش میدهند. امام صادق«سلاماللهعلیه» میفرمایند: اگر انسان حاجتمند، برای رفع گرفتاری خود دعا کند و استجابت دعای او به مصلحت نباشد، خداوند در قیامت برای او توضیح میدهد و برای هر دعایی که از او مستجاب نشده، به وی پاداشی میدهد. آن بنده به اندازهای راضی و خوشحال میشود که میگوید: ای کاش هیچ یک از دعاهایم در دنیا مستجاب نشده بود تا اکنون پاداش بیشتری برخوردار میشدم: «فَیَتَمَنَّی الْمُؤْمِنُ أَنَّهُ لَمْ یُسْتَجَبْ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیَا مِمَّا یَرَی مِنْ حُسْنِ الثَّوَابِ»[۷].
راوی میگوید: به امام صادق«سلاماللهعلیه» شکایت کردم که تا کی باید دردمند باشم و چقدر باید درد و رنج ببینم؟ آن حضرت در پاسخ فرمودند: اگر مؤمن میدانست که تا چه میزان، مصیبتها و گرفتاریها، اجر و ثواب دارد، آرزو میکرد که او را با قیچی ذره ذره کنند: «لَوْ یَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ مَا لَهُ مِنَ الْأَجْرِ فِی الْمَصَائِبِ لَتَمَنَّی أَنَّهُ قُرِضَ بِالْمَقَارِیضِ»[۸]
این اجر و ثواب و جبران خداوند متعال در قیامت، در حالی است که مصیبت بنده در دنیا، به صلاح او و طبق مصالح و مفاسد نفس الامری بوده است. مثلاً اگر کسی طالب مال و ثروت بوده و خدا به او نداده، مصلحتش همین بوده است و چنانچه او را غنی میکرد، همان مال و ثروت، دینش را میگرفت، او را از مسجد و محراب و تقیّد به ظواهر شرع فراری میداد، مبتلا به رباخواری، ظلم و حقّالنّاس میشد و عفت و غیرت، از خانۀ او رخت بر میبست. یعنی مقدّر بنده چنین بوده است که ثروتمند نباشد یا رنج بیماری به سراغ او بیاید، یا فرزندش در جوانی از دنیا برود؛ و اگر این مقدّرات، ذرّهای کم یا زیاد شود، نظم عالم به هم میخورد. این مقدّرات حاکی از قدرت مطلقه و حکمت مطلقۀ خداوند متعال است و آنچه برای بنده مقرّر و مقدّر فرموده، عین حق بوده، به او ظلم و بدی نکرده و اگر غیر از این اتفاق میافتاد، آن بنده، بدبخت و بیچاره میشد. این از الطاف خفیّۀ خدای سبحان است. با این اوصاف، خداوند میفرماید: سختترین حالات برای من، وقتی است که بنده از مصائب و بلاها ناراحت میشود. بعد هم در قیامت، به او پاداش میدهد و علّت مستجاب نشدن دعاهایش را برای وی توضیح میدهد.
معلوم میشود که خداوند بندههایش را خیلی دوست دارد. به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام«قدّسسرّه» خدا حضرت موسی«علیهالسّلام» را زیر نظر خودش تربیت میکند. بعد چندین سال او را تحت تربیت یکی از پیامبرانش قرار میدهد، سپس او را مبعوث به رسالت میکند. امّا وقتی که میخواهد او را به نزد فرعون بفرستد، سفارش فرعون را میکند: «اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی»[۹]. فرعون با قلدری در برابر خداوند طغیان کرده، اما خدا برای هدایتش سفارش او را به موسی میکند و میفرماید: با او با زبان نرم و با ملاطفت سخن بگویید، برای اینکه دوست دارم برگردد و دوست دارم آدم شود.
تقاضا دارم به الطاف خفیّۀ خداوند اهمیّت بدهید. بهخصوص از خواص جامعه، روحانیّون و افراد تحصیل کرده و سرشناس، انتظار میرود که در مصیبتها و بلاها، جزع و فزع و ناسپاسی نکنند. افرادی که رفتارشان بر جوانان و بر عموم مردم تأثیرگذار است، باید مراقب باشند با صبر و استقامت، در برابر مشکلات، سرمشق خوبی برای دیگران باشند.
مرحوم آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی«رحمتاللهعلیه»، یک مرد معمولی نبود، عالم و متدیّن بود، از نظر فقهی و از نظر سیاسی، عصای پدرش بود، ولی ناگهان در نیمه شب از دنیا رفت. صبح فردا که خبر فوت ایشان را به حضرت امام«قدّسسرّه» دادند، فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۱۰]، مرگ مصطفی یکی از الطاف خفیّۀ خداست. همه باید در اینگونه مصیبتها از حضرت امام سرمشق بگیرند و ناشکری نکنند.
باید توجه شود که هرچه از طرف خدا بیاید، خیر است و حتماً مصلحت دارد. اساساً شر و بدی از طرف خداوند نیست؛ زیرا اگر خداوند برای بندۀ خود بد و شر بخواهد، با صفات او نظیر اینکه عالم، رحمان، رحیم، قادر، حکیم، رئوف، کریم و جواد است، سازگار نخواهد بود.
هنگام نزول مصیبت خدادادی، مانند وقتی که فرزند انسان، بدون تقصیر و دخالت پدر و مادر از دنیا میرود، از برهان لمّی استفاده میکنیم؛ به این صورت که با خود میگوییم: آیا خداوند به احوال آن پدر و مادر عالم بود یا نه؟ آیا خداوند قادر بود از مرگ آن بچه جلوگیری کند یا نه؟ آیا خدا در کارهایش حکمت دارد یا نه؟ آیا خدا نسبت به آن خانواده رئوف و مهربان بود یا نه؟ اگر گفته شود خداوند، آن صفات را ندارد که چنین خدایی، خدا نیست و ما او را نمیپرستیم. امّا اگر خداوند متعال را مستجمع جمیع صفات کمالات بدانیم و از جمله بدانیم که او عالم، رحمان، رحیم، قادر، حکیم، رئوف، کریم و جواد است، پس باید بپذیریم که مصیبتی که از جانب او نازل میشود، صد در صد مصلحت تامّۀ ملزمه و بر وفق حکمت است.
خداوندی که عالم به ما سوی الله است، قدرت مطلقه دارد، خدایی که در قرآنش، صد و چهارده مرتبه با آیۀ «بسم الله الرحمن الرحیم»، خود را رحمان و رحیم معرّفی میکند، معبود حکیمی که طبق آیات فراوانی، تمام کارهایش بر وفق حکمت است، پروردگاری که علیم، قدیر، و رئوف است، هرچه برای بندگان خود بخواهد، حتماً و یقیناً به مصلحت آنها است، هرچند خود آنها مصلحت و دلیل آن را درک نکنند.
بنابراین در بلاهای خدادادی یا الطاف خفیّه، که خیلی بالاتر از الطاف جلیّۀ خداست، باید صبور باشیم، جزع و فزع نکنیم، ناشکری و ناسپاسی در کلام ما باشد، گلایه و شکایت از خداوند نداشته باشیم که خطرناک است. تقاضا دارم در مواجهه با مصیبت، اگر مقام تسلیم و رضا ندارید، دست کم ساکت بمانید و از خدا گله نکنید. گله کردن از خدا، گره روی گره میآورد و زندگی را سخت میکند. ضمن اینکه، این نحو ناسپاسی، نزد اهل دل، شرک و کفر است. بهخصوص اگر ناشگری و گلایه از سوی خواص و روحانیّون و اشخاص تأثیرگذار باشد، بسیار بدتر است و بر روی عموم مردم تأثیر منفی میگذارد و باعث سستی ایمان و اعتقاد آنها خواهد شد.
پایان جلسه دوم
----------------------------------
پی نوشت های بخش دوم:
[۱] . الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲؛ صحیح البخاری، ج۷، ص۱۹۰؛ المعجم الاوسط طبرانی، ج۹، ص۱۳۹.
[۲]. الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲.
[۳]. شوری، ۳۰: «و هرگونه مصیبتی به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست، و خدا از بسیاری درمیگذرد.»
[۴]. نحل، ۱۱۲: «و خدا شهری را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان میرسید، پس [ساکنانش] نعمتهای خدا را ناسپاسی کردند، و خدا هم به سزای آنچه انجام میدادند، طعم گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید.»
[۵]. غافر، ۶۰: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.»
[۶]. بقره، ۲۱۶: «و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است، و خدا میداند و شما نمیدانید.»
[۷] . الکافی، ج۲، ص۴۹۱.
[۸]. الکافی، ج۲، ص۲۵۵.
[۹]. طه، ۴۳و۴۴: «به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته،و با او سخنی نرم گویید، شاید که پند پذیرد یا بترسد.»
[۱۰]. البقره، ۱۵۶: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز میگردیم.»
-----------------------------
جلسه سوم (ادامه مباحث بالا)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی»
بحث ما دربارۀ شرح روایت «قرب نوافل» بود. حدیث قدسی که در آن ابانبن تغلب از امام باقر«سلاماللهعلیه» نقل میکند که فرمود: در معراج، پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» از خداوند سؤال کرد: پروردگارا! منزلت مؤمن در نزد تو چگونه است؟ خداوند متعال در پاسخ فرمود: «یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَی وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ»[۱]
هرکه به دوستی از من اهانت کند، آشکارا به جنگ من آمده و من بهیاری دوستانم از هر چیز شتابانترم. من در هر کاری که انجام دهم، آن اندازه تردید ندارم که دربارۀ وفات مؤمن تردید دارم، او از مرگ بدش آید و من ناراحت کردن او را خوش ندارم و به راستی برخی از بندگان مؤمن هستند که جز توانگری، آنان را اصلاح نکند (و حالشان را نیکو نسازد) و اگر به حال دیگری او را درآورم نابود و هلاک میشود و برخی از بندگان مؤمن هستند که جز نداری و فقر، آنان را اصلاح نکند و اگر او را به حال دیگری برگردانم هر آینه هلاک میشود. و هیچیک از بندگانم به من تقرّب نجوید با عملی که نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کردهام، و بهدرستی که بهوسیلۀ مستحبّات بهمن تقرّب جوید تا آنجا که من دوستش دارم، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شوم که بدان بشنود، و چشمش شوم که بدان ببیند، و زبانش گردم که بدان بگوید، و دستش شوم که بدان برگیرد، اگر من را بخواند، اجابتش کنم، و اگر خواهشی از من کند به او بدهم.
در دو جلسه، راجع به بخش اوّل و بخش دوّم روایت، مطالبی بیان شد. در این جلسه در خصوص فراز آخر روایت که موضوع آن، اهمیّت به واجبات و مستحبآت است، قدری صحبت میکنیم.
میفرماید: «وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ»[۲].
بر اساس این حدیث، انسان میتواند به واسطۀ مستحبّات، به مقام لقاء و به مقام فناء برسد، از این جهت نام این روایت را «قرب نوافل» گذاردهاند. امّا در این حدیث شریف، پیش از ورود به بحث مستحبّات، میفهمیم که انسان با انجام دقیق واجبات و با اجتناب از گناه، به مقام قرب الهی میرسد. در واقع، رعایت تقوا یا تقیّد به ظواهر شرع، موجب تقرّب بندگان به درگاه الهی است.
تقیّد به ظواهر شرع، پایه است و بزرگانی نظیر مرحوم قاضی«رحمتاللهعلیه» یا مرحوم محقق همدانی«رحمتاللهعلیه» بسیار بر اهمیّت به آن تأکید داشته و مکرّر فرمودهاند: اگر کسی بخواهد به جایی برسد، ما راهی جز تقیّد به ظواهر شرع برای او سراغ نداریم. معنای تقیّد به ظواهر شرع نیز این است که انسان واجبات را بهجا بیاورد، از محرّمات و گناهان پرهیز جدی داشته باشد و اگر گناهی از او سر زد، فوراً توبه کند و به جبران آن بپردازد. بعد از آنکه تقیّد آدمی به ظواهر شرع درست شد، یعنی بعد از آنکه پایه درست شد، اهمیّت به مستحبّات، انسان را به مقامهای معنوی والایی میرساند. واجبات، پایه است، امّا مستحبات، در عرفان و سیروسلوک، خصوصیّتی دارد که حتی واجبات از آن خصوصیّت برخوردار نیست.
انسان بهواسطۀ مستحبّات، محبوب خداوند متعال میشود: «وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ». وقتی محبوب خدا شد، آنگاه گوش او گوش خداگونه میشود، چشم او خدایی میشود، گفتارش خداگونه میشود و دست او از نظر قدرت، دست خداوند سبحان خواهد شد. در آخر کار نیز میفرماید: اگر دعا کند، دعایش را مستجاب میکنم. اگر سؤال کند، چون مستجاب الدّعوه است، هرچه بخواهد به او میدهند.
مقام لقاء یا مقام فناء، همین مقام است و در پرتو اهمیّت به مستحبّات و نوافل نصیب انسان میشود. اگر یک لامپ توسط سیم به نیروگاه برق متّصل شود، روشنایی میدهد و روشنایی آن، همان روشنایی نیروگاه است که به او وصل گردیده است. انسان هم اگر به مقام قرب الهی برسد و در واقع، به خداوند تعالی متّصل شود، خدا قدرتی به او میدهد که با آن قدرت، میتواند در هرچه بخواهد تصرف نماید.
قرآن کریم در آیهای میفرماید: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّه»[۳]؛ برای این آیه، چند معنا بیان شده است، امّا یک معنا که متناسب با بحث ماست این است که انسان میتواند به جایگاهی برسد که همانطور که خدا قدرت انجام هر کاری را دارد، او هم هرچه بخواهد، میتواند انجام دهد، زیرا به قرب الهی رسیده و به قدرت خداوند سبحان متصل شده است.
«جابر جعفی» یکی از اصحاب امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» است که توانسته است با مراعات تقوا، در محضر اهلبیت«سلاماللهعلیهم» به چنین مقامی برسد. راوی میگوید: جابر در کوفه گفت: آیا میخواهی نزد امام باقر بروی؟ تعجّب کردم، گفتم: بله. او دستی بر چشمان من کشید در حالی که با سرعت باد در حرکت بودم. وقتی چشمها را باز کردم، دیدم در کوچههای مدینه هستم! تعجب کردم و با خود گفتم که نکند سحر کرده باشد؟ کوفه کجا، اینجا کجا؟ خوب است که من به این دیوار میخی بکوبم و سال آینده که به حجّ میآیم، ببینم این میخ هست یا نه؟! در این اندیشه بودم که جابر میخی به من داد و گفت: بکوب. میگوید: خیلی ترسیده بودم. جابر گفت: این کار بنده به اجازۀ خداوند است. حال به نزد امام باقر میرویم. حرکت کردیم تا به منزل امام«سلاماللهعلیه» رسیدیم. وقتی وارد شدم، دیدم جابر با آن حضرت خلوت کرده است و امام با او سخن میگفت. بعد بیرون آمدیم. جابر دید که خیلی درهم و گرفتهام، گفت: میخواهی به کوفه بروی؟ گفتم: آری. گفت: چشمانت را روی هم بگذار. پس، چشمها را باز کردم، دیدم که در کوفه هستم. [۴]
خداوند متعال در حدیث قدسی میفرماید: اگر بنده، مرا اطاعت کند، میتواند کارهای خدایی بکند: «یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ حَتَّی أَجْعَلَکَ حَیّاً لَا تَمُوتُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ»[۵]
اگر کسی تقیّد به ظواهر شرع داشته باشد، یعنی همۀ واجبات را بهجا آورد و از همۀ گناهان اجتناب ورزد، به مستحبّات نیز اهمیّت بدهد، آن اهمیّتی که به مستحبّات میدهد، او را به مقام لقاء میرساند. منافات هم ندارد که تأثیر و کاربرد یک امر مستحب، بیش از یک امر واجب باشد، در حالی که واجبات از اهمیّت بیشتری برخوردار است و مصلحت تامّۀ ملزمه دارد، ولی کاربرد مستحبّات بیشتر است. این مسأله، عرفی هم هست، مثلاً اگر کسی را برای انجام کاری اجیر کنند، در صورتی که مازاد بر وظیفه و بیشتر از آنچه بین آنها مقرّر شده، کار کند، آن کار اضافه، او را نزد کارفرما مقرّب میکند.
خواندن هفده رکعت نماز در شبانهروز واجب است و اگر کسی نخواند، مؤاخذه خواهد شد، امّا تقرّب با خواندن نمازهای نافله محقّق میشود، مقام محمود در پرتو نماز شب نصیب آدمی خواهد شد. به عبارت رساتر، همیشه انجام آن امری که مولا نخواسته و واجب نکرده، باعث تقرّب میشود.
علامه طباطبائی«رحمتاللهعلیه» میفرمودند: در بازار نجف میرفتم، کسی دست روی شانۀ من گذاشت، برگشتم دیدم مرحوم آقای قاضی است. فرمود: فرزندم دنیا میخواهی، نماز شب! آخرت میخواهی، نماز شب! دنیا و آخرت میخواهی، نماز شب!
برخی سؤال میکنند که در دل شب، نماز قضا بخوانیم یا نماز شب؟ پاسخ این است که قضای نمازها را باید بخوانید، واجب است، امّا قرب نافله، غیر از قرب نماز قضاست. یعنی آن مقام قربی که در دل شب از نماز شب پیدا میشود، مسلماً با نماز قضا به دست نمیآید.
باید توجه شود که منظور از «نافله» در روایت قرب نوافل، تنها نمازهای نافله نیست، بلکه همۀ مستحبّات، بهخصوص خدمت به خلق خدا را شامل میشود.
استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی میفرمودند: استادم مرحوم آیتالله آقای قاضی را در مغازۀ سبزی فروشی دیدم. ایشان مشغول خرید کاهو بود، امّا به عکس سایر مردم، کاهوهای پیر شده را بر میداشت. بعد فرمودند: اگر من کاهوهای پیر را نخرم، برای صاحب مغازه میماند و فاسد میشود. از این رو این کاهوها را میخرم و برگهای فرسودۀ آن را جدا میکنم و از برگهای خوب آن استفاده میکنم تا صاحب مغازه متضرّر نشود. اینگونه مستحبّات، انسان را به مقامهای معنوی و به قرب الهی میرساند.
اهتمام در بهجا آوردن اعمال استحبابی نظیر انس با قرآن، سروکار داشتن با ادعیه، ارتباط عاطفی با خداوند، نماز شب، مداومت به ذکر و خدمت به خلق خدا، نزد اهل معرفت و عارفان، اهمیّت ویژهای دارد و امکان ندارد اعمال مستحب در زندگی و برنامۀ روزانۀ آنان وجود نداشته باشد.
همه باید چنین باشند، بهویژه طلبهها و روحانیّون، لازم است به مستحبّات اهمیّت بدهند تا تبلیغ آنها کاربرد داشته باشد و بتوانند در دل مردم نفوذ کنند و تأثیرگذار باشند. مخصوصاً ارتباط و انس با قرآن و اهمیّت به توسّل، با ادعیه و زیاراتی که مرحوم محدّث قمی در مفاتیح الجنان آورده است، برای طلبهها لازم است. درس خواندن برای طلاب علوم دینی واجب است، امّا آنچه برای آنها کاربرد دارد، عمل به مستحبّات است. طلبهای که با قرآن کریم و با روایات مأنوس نباشد، به هیچ جایگاهی نمیرسد.
اساساً مستحبّات برای همه، نظیر نمک برای غذا است. زندگی بدون مستحبّات، مثل غذای بینمک است. همین نمک است انسان را کمکم به آنجا میرساند که نور خدا بر دل او تجلی میکند و موجب میشود بتواند به واسطۀ اعضا و جوارحش، کارهای خدایی بکند.
اهتمام به مستحبّات خیلی مهم است و باید ترک نشود. در زمان جوانی ما، همه به مستحبات اهمیّت میدادند. قبل اذان صبح که به حرم مطهّر حضرت معصومه«سلاماللهعلیها» مشرّف میشدیم، مسیر مدرسه تا حرم، مثل روزها خیلی شلوغ بود. گاهی مرحوم آیتالله مرعشی نجفی«رحمتاللهعلیه» را میدیدیم که در هوای سرد، در حالی که هنوز درب حرم بسته بود، پشت درب نشستهاند تا درب باز شود و به داخل حرم بروند. طلبهها، واقعاً تقیّد به نماز شب داشتند. آن وقتها ننگ بود کسی نماز شب نخواند یا نماز صبحش را قدری مانده به طلوع آفتاب بخواند. انس نداشتن طلاب با قرآن ننگ بود، نقص بزرگی محسوب میشد. مهمتر از آن، در جلسات عمومی و خصوصی، غیبت نبود، تهمت نبود، شایعه نبود. در حالی که ما به قول عوام، سیاستمدار هم بودیم، امّا کسی بهعنوان سیاست، آبروریزی و اهانت نمیکرد و غیبت و تهمت سیاسی در بین طلبهها رایج نبود.
طلاب و روحانیّون در زمان حاضر نیز باید چنین باشند تا به پیشرفت معنوی و علمی دست یابند و به جایی برسند. من خیلی دلم برای طلبههای مبتدی میسوزد، امروزه کمتر به این مطالب توجه میشود. متأسفانه گاهی هنگام اتمام درس، فوراً چند نفر دور همدیگر جمع میشوند، یک نفر میگوید: چه خبر؟ ناگهان تهمت و غیبت و شایعه شروع میشود.
آنچه اکنون موضوع بحث ماست، تقیّد به ظواهر شرع و اهتمام به انجام مستحبّات است. اهمّ اعمال مستحب نیز عبارتند از: برقراری ارتباط عاطفی با خداوند، خواندن نمازهای نافله و مستحب، نماز اوّل وقت، نماز جماعت، روزۀ استحبابی، مداومت بر ذکر، انس با قرآن و عترت و خدمت به خلق خدا.
در میان نمازها و عبادتهای مستحب، نماز شب خصوصیّتی دارد که سایر نمازهای نافله از آن برخوردار نیستند. نماز شب برکات فراوانی دارد و انسان را به مقام محمود میرساند: «وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّد بِهِ نَافِلَة لَکَ عَسَی أن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحمُوداً».[۶]
در بین سایر مستحبّات نیز خدمت به خلق خدا و گرهگشایی از کار مخلوقات خداوند متعال بسیار ارزشمند است و موجب تعالی روحی و پیشرفت معنوی انسان خواهد شد. اگر انسان گرهای از کار دیگران بگشاید، دل کسی را به دست آورد، برای خاطر خدا قدم بردارد و اختلاف و نزاعی را حل کند، گاهی با همین اعمالی که به ظاهر کوچک است، میتواند راه صد ساله را بپیماید.
انسان نباید هیچ ثوابی را کوچک بشمارد و نادیده بگیرد؛ زیرا بعضی اوقات کارهای کوچک و سادهای، در نظر پروردرگار متعال، بسیار ارزشمند است و اثرات سازندهای در سلوک معنوی انسان دارد. چنانکه هیچ گناهی نیز نباید کوچک و سبک شمرده شود؛ چه بسا گناهی که در نظر بنده کوچک است، ولی غضب و خشم فراوان خدای تعالی را به همراه دارد و موجبات آمرزش بنده را از بین میبرد. پیامبر گرامی«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرمایند: «فَلَا یَسْتَخِفَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیْئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لَا یَدْرِی فِی أَیِّهَا رِضَا اللَّهِ وَ لَایَسْتَقِلَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیْئاً مِنَ الْمَعَاصِیفَإِنَّهُ لَایَدْرِی فِیأَیِّهَا سَخَطُ اللَّه»[۷]؛ پس هیچ یک از شما طاعتی را سبک نشمارد؛ زیرا نمیداند رضایت خداوند در کدام یک از طاعتهاست، و هیچ یک از شما گناهی را سبک نشمارد؛ زیرا نمیداند خشم خداوند در کدام یک از گناهان است.
بزرگی نقل میکند که مدّتی بود حال عبادت و نماز شب از من گرفته شده بود، با تضرّع و زاری از خدا خواستم علّت را بیابم. در عالم کشف به من گفته شد: «شکت عنک عصفورة عند الحضرة» متوجّه شدم که بچّه گنجشکی از من نزد خدا شکایت کرده است. به یاد آوردم که چند روز قبل در راه مسجد مشاهده کردم که چند بچه در حال اذیت و آزار یک بچه گنجشک هستند. من بیتفاوت از آن مسیر عبور کردم و به این موضوع اعتنا ننمودم. از یادآوری موضوع خیلی ناراحت شدم و حالت قبض و بیتوفیقی من مدّتی ادامه داشت تا روزی در صحرا دیدم یک بچه گنجشک از درخت روی زمین افتاده و ماری قصد بلعیدن او را دارد. با عصایم به مار حمله کردم و بچه گنجشک را نجات داده، پس از نوازش به مادرش تحویل دادم. ناگهان در عالم کشف به من گفتند: «شکرت عنک عصفورة عند الحضرة». فهمیدم آن گنجشک نزد خداوند از من تشکر کرده است. پس از آن مجدداً حال عبادت برای من پدیدار شد، از ناراحتی بیرون آمدم و حالت قبض من مبدّل به حالت بسط شد.
استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی نقل میکردند: یک بچه گربه افتاده بود در چاه باران خانۀ ما، و من شب خوابم نمیبرد که چه کار بکنم؟ بالاخره خرج و مخارج بالایی کردم تا آن را از چاه در آوردم و به مادرش رساندم. ایشان میفرمود: من میدانم یکی از توفیقاتی که خدا به من عنایت کرد، همین است که به فریاد این بچه گربه رسیدم.
پی نوشت های بخش سوم:
[۱]. الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲.
[۲]. الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲.
[۳]. الانسان، ۳۰: «و تا خدا نخواهد، [شما] نخواهید خواست.»
[۴]. رجال الکشی، ص ۱۹۷.
[۵]. ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۷۵.
[۶] .اسراء، ۷۹: «و پاسی از شب را برای عبادت و بندگی بیدار باش که این افزون [برواجب] ویژه توست، امید است پروردگارت تو را [به سبب این عبادتویژه] به جایگاهی ستوده برانگیزد.»
[۷]. بحار الأنوار، ج ۷۲، ص ۱۴۷.